

۱۱ مهر میلاد رسول اکرم و امام جعفر صادق علیه السلام [ ١٧ ربيع الاول ] امروز برابر است با
انیمیشن ماشا و خرس یکی بود یکی نبود پویانمایی تلویزیونی روسی است که از سال ۲۰۰۹ تا کنون، در حال پخش است. این انیمیشن، اقتباس ضعیفی از یک افسانهٔ فولکلوریک روسی به همین نام و دربارهٔ دخترکی به نام ماشا و ماجراهایش با خرسی انسانواره و تنومند است.ماشا دخترکی شیطان، شاد، مهربان و پُرانرژی است که با خوک، بز و سگش در جنگل زندگی میکند. تمام حیوانات جنگل از او گریزانند، چرا که ماشا وادارشان میکند تا با او بازی کنند. روزی ماشا، پروانهای میبیند و هنگامی که این پروانه را تعقیب میکند، به خانهٔ خرسی میرسد که برای ماهیگیری از منزل خارج شده است. ماشا در حین بازی در آنجا، حسابی کلبهٔ خرس و محوطهاش را بهم میریزد و هنگامی که خرس برمیگردد، با فاجعهای که ماشا ایجاد کرده مواجه میشود. خرس تلاش میکند از دست ماشا خلاص شود و او را از آنجا براند، اما موفق نمیشود و سرانجام ماشا و خرس با هم دوستانی صمیمی میشوند.
در قصهٔ اصلی، ماشا دخترکی است که در جنگل گم میشود و بطور تصادفی به کلبهٔ چوبی خرس میرسد. وقتی خرس به کلبه میآید، دخترک را اسیر کرده و به عنوان خدمتکارِ خود، بکار میگیرد. روزی، ماشا نقشهای میکشد تا فرار کند. او از خرس تقاضا میکند تا اجازه دهد چند شیرینی و کلوچه برای پدربزرگ و مادربزرگ پیرش ببرد. خرس با تقاضای او موافقت نمیکند، چون نگران است، مبادا ماشا در راه، گم شود. اما در عوض به ماشا پیشنهاد میکند تا خودش سبد بزرگ کلوچه و شیرینی را برای آنان ببرد. ماشا قبول میکند، به شرط آنکه خرس قول بدهد، درب سبد را باز نکرده و به شیرینیها دست نزند؛ چرا که ماشا، خرس را از بالای یک درخت بلند، زیر نظر خواهد گرفت. در یک لحظه که خرس حواسش نیست، ماشا بدرون سبد بزرگ میرود و در آنجا پنهان میشود. خرس، از همه جا بیخبر، سبد و دخترک را با خود از کلبه خارج کرده و راه میافتد. کمی بعد، خرس خسته میشود و درجایی مینشیند تا استراحت کند. او در عین حال وسوسه میشود تا سبد را باز کرده و کمی از آن کلوچههای خوشمزه را بخورد. در این لحظه، ماشا از درون سبد میگوید: «دارم میبینمنتها! دارم میبینمنتها! از روی کندهٔ درخت بلند شو و به کلوچههای من هم دست نزن و سبد رو، برای پدربزرگ و مادربزرگم ببر.» خرس، حسابی از اینکه ماشا او را فاصلهای آنچنان دور زیرنظر دارد، متعجب شده و تحتِ تأثیرِ این توانایی او قرار میگیرد. درنتیجه از جایش بلند شده و بدون بازکردنِ سبد، راه میافتد. زمانی که خرس به دهکدهٔ پدربزرگ و مادربزرگ میرسد، سگهای گله، خرس را فراری می دهند و پدربزرگ و مادربزرگ ماشا او را، در حالی که در سبد نشسته است، مییابند.